امام زاده

خورشيد آرام آرام خود را بر فراز قله ی دماوند می رساند و تمام جلگه ی سرسبز مازندران همراه با درياي پهناور و يک دست آبی اش را به تماشا می نشيند.



سنگ مزار يکی از شهدای گمنام حياط امام زاده ابراهيم در مرکز شهر آمل

ما نيز آرام، آرام خود را به شهر راست قامتان علوی و ديار شیعيان مرعشی می رسانيم. از ابتدای ورود تا انتهای آن در گوشه و کنار، و اطراف و اکناف شهر، سنگرهای عشق می بينيم و پناه گاه های دوستی. از شمارش انگشتان فزونترند. مشهور است که تا هزار سنگر می توانی در اين شهر بشماری.


مزار مطهر تعدادی از شهدای گمنام حياط امامزاده ابراهيم در مرکز شهر آمل

اين جا تمام شهر، مدافع عشقند و تو را از هزارتوی معرفت عبور می دهند تا به امام زاده ابراهيم برسی. اگر از هزارتوی معرفت و شناخت در شهر آمل عبور نکنی، نمی توانی نسبت به شهدای حريم حياط امام زاده ابراهيم به ويژه 17 شهيد گمنام آن ابراز ارادت و عشق بنمايی.
اين جا می توانی به واسطه ی ارادت  و عرض ادب به هريک از 17 شهيد گمنام، بين خود و يکی از ائمه پلی بزنی و خود را به واليان عشق نزديک تر کنی.


مزار مطهر تعدادی دیگری از شهدای گمنام حياط امامزاده ابراهيم در مرکز شهر آمل

روستا

تو، در زادگاه خودت مفقودالاثری و در روستای رودباردشت آمل گمنام. در شهری که از آنجا بار عزيمت به سمت عرش بر دوش نهادی اسمت را می دانند، ولی از جسم پاکت خبری نيست چنانچه در رودبار دشت آمل جسمت را به آغوش گرم پذيرفتند، ولی از نام و نشانت چيزی نمی دانند.
چگونه است که هم مفقودالاثری و هم شهيد گمنام؟ چگونه است که يک شهر در گوشه ای از اين سرزمين پهناور چشم به راه بازگشت پيکر پاکت با چند تکه استخوان و يک پلاک هستند و مردم يک آبادی در 5 کيلومتری جنوب آمل آرزو می کنند که ای کاش نامت را می دانستند؟


آرامگاه قدسی شهيدی گمنام در روستای رودباردشت آمل

من از اين همه پيچيدگی فقط می دانم که شما را سِرّی با پروردگارتان بود و مرا از اين سرچشمه، چون نامحرمم، چيزی نمی نوشانند.و خدا داند که چرا تو، ای آرام گرفته در غربت و گمنامی خويش، برای مادری مفقودالاثری و برای مردمی شهيد گمنام.


روستا

از کدام جبهه آمدي؟ از دوکوهه يا طلاييه؟ از خرمشهر آمدی يا از شلمچه؟ شايد از جزيره ی مجنون رهسپار ديار ما شدي؟
اهل کدام آب و خاکی؟ اصفهان يا تبريز؟ زادگاهت غرب ايران است يا شرق آن؟ چه بسا که از جنوب باشی! نکند از جوانان همين ديار يعنی مازندران سبزپوش هستی و ما نمی دانيم؟
پياده آمدی يا بال های عشق را در هوای معبود باز کردی و پروازکنان خود را تا اين خطه از خاک سراسر سبز رساندی و رخت اقامت افکندی؟


خانه ی عرشی و ابدی شهيدی گمنام در گلزار شهدای روستای نياک آمل

کدام گُردان و لشکر سکوی معراج تو بود؟ 25 کربلا يا 77 خراسان؟ از يگان های ارتش يا سپاه؟ بعيد نيست که بسيجی داوطلبی بودی که برای دفاع از ناموس و حفظ عزت و شرفِ خود و هم کيشان و هم وطنانت قيان نمودی و تا کربلا پيش رفتی و عاشورا بپا کردی.
از خاطرمان بيرون نمي رود آن روز عاشورا که دشمن بر پيکر بی جانت تانک می راند و پاره های جسمت را زير ذره های خاکی غريب، پنهان می کرد.
تو از هر کجا آمده باشی و هر عنوانی هم که داشته باشی، داوطلبِ جان برکف يا سرباز فداکار، يک قهرمان و سلحشور هستی و خاک پايت را طوطيای چشمان خويش می کنيم و حضور روحانی ات را در روستای نياک، 73 کيلومتر اين طرف آمل، لابه لای قله های بلند و سربه فلک کشيده ی مازندران، ميان جمع شهيدان اين ديار گرامی می داريم و تو را با جان و دل می پذيريم. بر ما منت نهادی و گلزار شهدای آبادی مان را مزين به نام شهيد گمنام نمودی. تو در طريق الی الله، بهترين و والاترين نام ها، يعنی شهيد را براي خود برگزيدی.    

موقعيت جغرافيايي روستای نياک در نقشه ی آبادی های مازندران

بخش و شهرها

لابه لای ارتفاعات البرز، در همسايگی قله ی دماوند ـ بلندترين نقطه ی عشق در مازندران و ايران ـ آن جا که تمام دنيا زير پاهايت تصوير می شود، آن جا که آخرين التماس زمين براي رسيدن به آسمان به گوش می رسد، پنج خورشيد دست در دست يکديگر دادند و تا بی نهايت زمين را نورافشانی می کنند و تمام مردم جهان را از  نعمت تابش خويش بهره مند می نمايند.


دورنمای امام زاده ای درگلزار شهدای شهر لاريجان که پنج شهيد گمنام را در خود جای داده است

در مسير جاده ی هراز به سمت تهران، بايد 79 کيلومتر از آمل دور شوی و بارها و بارها لابه لای بلندی های ميانی البرز پيچ و تاب بخوری تا به گلزار شهدای شهر لاريجان، آن جايی که اين پنج خورشيد در همسايگی دماوند، دست تابش بر سر مردم جهان می کشند، برسی. پس در کثرت نور و شعاع درخشش آن ها کور خواهی شد و چشم ظاهربينت را از دست خواهی داد، اما ديده ی باطنت به روی جهان ماسِوا باز خواهد شد و آنچه ناديدنی است را خواهی ديد.


مزار

در کوچه های شهر آمل بوی علم، شامه ی طالبانش را تحريک می کند و آن ها را خواسته و ناخواسته به سمت مردان صبور و عالمان نامدار و پرآوازه اش می کشاند.
نمی شود که به آمل بيايی و سری به خانه ی ساده و زيبای يکی از عالمان شهير اين شهر يعنی علامه حيدر آملی نزنی.
دور نيست، همين ميانه ی شهر آمل است. از هر کسی سراغش را بگيری با انگشت اشاره، دورنمای آرامگاه ابدی اش را به تو نشان خواهد داد.

آرامگاه علامه حيدر آملی از بزرگان دين و دانش ايران در مرکز شهر آمل
علامه حيدر آملی، مردِ دست و دل بازی است. درِ خانه ی علم و معرفتش به روی همه ی بندگان خدا باز است و پذيرای مهمانان زيادی از راه های دور و نزديک می باشد که جهت کسب علم و فراگيری دانش به حضور مبارکش می رسند.
اگر خدا بخواهد، يک روز خدمت علامه حيدر آملی خواهم رسيد و از اين مرد انديشمند تمنا خواهم کرد که: نامدارترين و پرآوازه ترين شاگردانش را به من معرفی نمايد تا انديشه های زلال و عميق علامه را، از آن جايی که کمتر به وی دسترسی دارم از قلم و زبان آن ها فراگيرم.
پس علامه حيدر آملی (رحمت الله عليه) دستم را خواهد گرفت و مرا به حياط خانه ی ابديش رهنمون می شود و چند قدم آن طرف تر کنار بنای يادمان نيم ساخته ای می نشاند، آن گاه به انگشت اشاره پنج مزار نورانی و کوچک را نشانم می دهد و می گويد: اين شاهدان گمنام که در اين جا آرام گرفته اند، از نامدارترين شاگردان من هستند. آن ها يک عمر زحمت مرا در مسير مکتب الهی با شهادت شان بارور کرده اند و در نابودی شرک و زنده کردن دين اسلام و اثبات معاد و ادامه ی نهضت پربار حسينی از جان خود گذاشتند و نام و آوزاه ی خويش را گم کردند. هم از اين روست که مردم شهر آمل به همراهی برخي از متوليان جهت زنده ماندن ياد و خاطره ی اين بزرگ مردان و شاگردان مکتب الهی در حال ساختن بنای يادمانی برای شان هستند. من از اينان نامدارتر و پرآوازه تر که کار به عَمل کردند نه به حرف، شاگردی ندارم.   

بنای يادمان در دست ساخت براي پنج  شهيد گمنام