گلزار شهدا

این جا سرزمین رحمت است. هر چهار فصلش پر از نعمت و نور. این جا روزی خوران خوان  گسترده ی نعمت الهی فراوانند. همان ها که نباید پنداشت که مرده اند. همان ها که زندگی می کنند و نزد خدا روزی می خورند. این جا مازندران سر سبز و روح نواز است.
و این گوشه از خاک، خاور نزدیک به سرزمین نور و نعمت است. شهری است که خورشید هر صبح از دروازه ی فراخ آن وارد مازندران می شود و به مردم سخت کوش و مهمان نواز آن سلام می کند.
 گوشه ای از مازندران کهن سال که گلوگاه نام دارد، شرقی ترین شهر استان، محل پیوستگی با مردم نیک سرشت و هم خون گلستان. 


در فاصله ی یک کیلومتری این شهر به سمت کردکوی، مزاری به چشم می خورد که مأمن و آرامگاه هشت شهید بی نام و نشان است و از آن جایی که در غربت این شهدا و تعداد آن ها قرائنی با غربت و امامت علی ابن موسی الرضا، حضرت ثامن الحجج، مشاهده می شد، اهالی و بانیان آن، این آرامگاه را بهشت رضا خواندند. بهشت بدان سبب که شهدا را جز به بهشت راهی نیست.


روزگاری این قطعه از خاک جدا افتاده، زمین بایری بود که بلا  استفاده رها شده بود. شاید زمینیان را مجال و جرأت تصاحب بر آن نبود و در حقیقت به مشیت و تقدیر الهی خالی مانده بود تا باقی بماند برای ساکنین آسمانی که هم اکنون در این جا منزل دارند. به همین منظور بانیان محلی از جمله  شورای اسلامی و شهردار وقت شهر با همکاری سپاه گلوگاه و بخشدار آن تصمیم گرفتند تا این قطعه از خاک را برای امری مهم و مقدس به کار گیرند و به دنبال آن این جا را برای مردانی آسمانی که هیچ  یک از زمینیان قادر به شناخت آن ها نیستند، در نظر گرفتند. پس از حضور روحانی این هشت مهمان عزیز،  با پی گیری و تلاش هیات امنای بهشت رضا، همچنین شورای اسلامی شهر، شهردار و سپاه گلوگاه به علاوه همیاری مردمی، بنای یادبوی برای این شهیدان در نظر گرفته شده و در حال احداث می باشد.

روستا

اگر در کوچه ای، محله ای، شهری، دیاری و یا راه و بی راهی خانه ای دیدی که روی در ورودی آن نوشته است: مسافر کربلا، درنگ کن و سری به گذشته ی نه چندان دور این سرزمین بزن. سال هایی را به یاد بیاور که در ایران مردانی از پیروان حسین شهید، گروه گروه و دسته دسته به شوق زیارتش بار سفر می بستند و به راه می افتادند.
این مسافران راه گم نکرده اند که در محله ها و شهرها و یا کوچه پس کوچه های دور افتاده از  کربلا خانه دارند، بلکه پس از زیارت خون خدا از انفاس روحانی اش بهره مند شدند و روح و جسم شان متبرک به روح قدسی و ملکوتی حسین شهید شد و به درخواست و تمنای مردم همان محله ها و شهرها، خانه  های کوچکی در دیارشان برگزیدند تا به انفاس قدسی خویش آنان را بهره مند سازند.


در روستای سفیدچاه که بیش از 30 کیلومتر از گلوگاه به سمت جنوب فاصله دارد و در بخش یانه سر واقع شده، بسیجی دلاوری بود به نام کلبادی که در استان کردستان خدمت می کرد. این بسیجی جوان، یک روز طی درگیری، به دست کومله دمکرات ها که از آشوب گران داخلی بر علیه نظام و انقلاب بودند، دستگیر می شود. همان روز اتومبیل یکی از هم رزمانش توسط نیروهای کومله دمکرات در یک کمین غیر منتظره به آتش کشیده می شود و دوست هم رزمش در آتش می سوزد و به شهادت می رسد.
نیروهای خودی با این تفکر که سرنشین اتومبیل کلبادی بوده و در حین انجام مأموریت به شهادت رسیده، پیکر مطهر شهید را که به خاطر سوختگی شدید قابل شناسایی نبود، تحت عنوان شهید کلبادی به سفیدچاه آورده و به همراهی خانواده ی کلبادی و اهالی روستای سفید چاه و مردم آبادی های اطراف پس از تشییع باشکوهی به خاک می سپارند.


سال ها بعد بسیجی جوان یعنی کلبادی از دست نیروهای کومله رهایی یافته، آزاد می شود و به زادگاه خودش روستای سفید چاه، باز می گردد. از آن پس روی سنگ قبر شهیدی که به دست نیروهای منافق دمکرات به شهادت رسیده بود، با تیتر درشتی حک می کنند: مسافر کربلا؛ شهید گمنام.
گلزار شهدای روستای سفید چاه یک تکه از بهشت است با این تفاوت که روی  زمین قرار دارد البته با جمعیت مثال زدنی شاهدان آسمانی که در آنجا آرام گرفته اند.
مسافران کربلا در گلزار شهدای سفیدچاه فراوانند و از روستاها و آبادی های دور و نزدیک که در اطراف سفیدچاه قرار دارند به خاطر هم نشینی ابدی با یکی از نوادگان اهل بیت که در میانه ی این گلزارِ بهشتی خانه دارد به این مکان مقدس آمده اند و گردهم جمع شدند. همه ی آن ها نام و نشان دارند، مگر همان شهیدی که سال ها با نام شهید کلبادی در این جا خانه کرده بود و پس از بازگشت بسیجی دلاور کلبادی، نام و نشانش را به او تقدیم  کرد و بی نام و نشان شد و ماندن در گلزار شهدای سفیدچاه را بر رفتن به زادگاه خود ترجیح داد و این مکان را به عنوان زیست گاه ابدی خویش برگزید و ماندگار شد.