گلزار شهدا

ایران کشوری است به درازای عمر تمدن بشری، در مسیر آیین ها و مذاهب گوناگون و زادگاه اقوام و طایفه های مختلف.
هرگاه این کهن بوم و بر، مورد تهاجم بیگانگان قرار گرفت، صاحبان آیین ها و مذاهب گوناگونِ این سرزمین با همدلی و همراهی اقوام و طایفه های بزرگ و کوچکش بر قامت جوانان خویش لباس رزم پوشاندند و آن ها را روانه ی میدان کارزار نمودند و بدین طریق به دفاع از این مرز پرگوهر پرداختند.
آنان همیشه و در همه ی زمان ها چون یک خانواده ی بزرگ و واحد یکدیگر را گرامی داشتند و در کنار هم به دوستی و برادری زیستند.
در گلزار شهدای شهر نور جنب مسجد جامع آن پنج شهید گمنام آرام گرفته اند. هیچ کس نمی داند که کدام یک از آن ها شیعه و کدام یک اهل تسنن هستند. شاید یکی دونفرشان دلیرمردِ قهرمان مسیحی باشند و یا تنی چند از آنان از پیروان آیین پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک بوده اند، یعنی زرتشت، پرچمدار ظهور آیین های الهی در جهان.
در هر حال بر سر مزار هر شهید گمنامی که می رسیم، بهتر است بپنداریم که یک انسان از تبار نور، از نسل پاکان و از سلاله ی نیکان در راه دفاع از خاک پرگهر خویش گام نهاد و در این مسیـر هم جان خویش را نثـار کرد و هم نام خود را فراموش. او نماینده ی یک انسان سلیم ایرانی است، تفاوتی نمی کند که در مسیر کدام مشرب و مذهب الهی و یا پیرو آیین و کیش کدام پیامبر بوده است.


گلزار شهدای شهر نور آرامگاه مطهر پنج شهید گمنام

پنج شهید گمنام گلزار شهدای نور، پنج نماینده از پنج گوشه ی ایران عزیز، از پنج  قوم و طایفه ی مختلف با پنج زبان و گویشی متفاوت هستند. مهم این است که آن ها پنج قهرمان ایرانی اند و در برابر هرچه بیداد، هرچه تجاوز، هرچه اهریمن ایستادند و ما را به یاد همدلی های ایرانی مان از قرون و اعصار دور تا کنون می اندازند.


گلزار شهدای شهر نور آرامگاه مطهر پنج شهید گمنام


روستا

این بار می خواهم ماجرای عجیبی را برای تان نقل کنم. داستان یک غریب و چگونگی غربتش. ماجرای شهید گمنام روستای کرسی نور. تنها شهید گمنامی که نام دارد اما نشانی ندارد.
نیمه های جاده ی هراز، مسیر انحرافی و میان بری به سمت بلده ی نور باز می شود. در میانه های این مسیر راه شوسه ای تو را از جاده ی اصلی به سمت روستایی می برد به نام کرسی و در گلزار شهدای آن شهید گمنامی می بینی که روی سنگ مزارش نوشته است: قنبر مزروعی. او تنها شهید گمنام مازندران است که نام و شهرتش معلوم است، اما کسی از زادگاه و موطنش خبر ندارد.


موقعیت روستای کرسی نور در نقشه ی آبادی های مازندران

ماجرا از این قرار بود که در یکی از پادگان های ارتش، دو سرباز رشید و دلیر خدمت می کردند که نام و شهرت هردوی آن ها قنبر مزروعی بود و جالب تر این که این دو سرباز در یک گردان و یک گروهان هم خدمت بودند. یکی از این دو مازندرانی و اهل روستای کرسيِ نور بود. از قضا در عملیاتی هر دوی آن ها به شهادت می رسند. پیکر مطهر و پاک قنبر مزروعی نوری، دیرتر پیدا می شود. از این رو دوست هم خدمت و هم نامش را به اشتباه از آن جایی که طوری جراحت برداشته بود که قابل شناسایی نبود، به جای او به روستای کرسی می برند و پس از تشییع باشکوهی به خاک می سپارند.
 

 مزار مطهر و خانه ی نورانی شهید گمنام قنبر مزروعی در روستای کرسی نور

درست در هفتمین روز مراسم شهادت و خاک سپاری این شهید بزرگوار، پیکر شهید قنبر مزروعی نوری را که اهل روستای کرسی بود، به زادگاهش می آورند و پس از شناسایی کامل و دقیق به خانواده اش تحویل می دهند، اما از آن جایی که جز نام، دیگر مشخصات و پلاک شناسایی شهید گمنام مزروعی مفقود شده بود و نمی دانستند اعزامی از کدام شهر می باشد، ناگزیر او را در همان روستای کرسی مهمان دائمی مردم خون گرم و باصفایش کردند و در همان جا برای همیشه ماندگار شد. تا خدا چه بخواهد.
شهید گمنام روستای کرسی غریب نیست، چون مردم این جا او را در میان شکسته های دل خود جای دادند. برای خانواده ی بزرگوار شهید مزروعی نیز، او مانند پسر شهیدشان می باشد، اما ماجرای غربت او بسیار تأثر برانگیز است و دل های سوخته را به درد می آورد.
ماجرای غربت او بی شباهت به ماجرای غربت مولایش ثامن الائمه، امام علی ابن موسی الرضا نیست. آن گونه که این امام همام نیز نام و نشان داشت و برای همه آشنا بود، لیکن پیکر پاک و مطهرش پس از شهادت به شهر و دیار خویش بازنگشت و در غربت به خاک سپرده شد.
شاید روزی بیاید که تو را به نامت بشناسند و نقاب گمنامی را از چهره ات بردارند و به آغوش باز منتظرانت بازگردی.


بخش و شهرها

عطش بود و دیگر هیچ و تشنگی تا عمق جانت را می سوزاند. تیر عشق، پایت را با زمین داغ جنگ، گره زده بود و توان برخاستن را از تو می گرفت.
خیلی تقلا کردی تا خودت را به اروند که از چند متری ات می گذشت، برسانی و لبی تر کنی، اما ترکش-های ریز و درشتی که زیر پوست بدنت جا خوش کرده بودند، مانع می شدند.
خلاصه دیری نپایید که ترکش ها و تیر، دست به دست هم دادند و در شرایطی جان فرسا و آرام آرام تو را تا کناره ی اروند رساندند. دستت را دراز کردی و مشتی آب برداشتی و لاجرعه شهادت را سرکشیدی.


مزار مطهر و قدسی شهیدی گمنام در چمستان نور

اروند تو را می پایید و لحظه های سیراب شدنت را می دید. دلش گرفت. طاقت نیاورد. غرش کرد و در چشم به هم زدنی تو را برداشت و با خود برد. هیچ کس نمی داند کجا و هیچ کسی ندید و نفهمید چرا؟ فقط سال ها بعد، زمانی که اشک های اروند برای همیشه خشک شده بود، عده ای از دوستانت گذرشان به انتهای اروند،  لابه لای نیزارهای جزیره ی مجنون افتاد، تکه های استخوان و پاره های پیراهنت را یافتند و تو را به چمستان نور آوردند و در گلزار شهدای آن به خاک سپردند.
آن روز دوستان تو تلاش زیادی کردند تا پلاکت را بیابند. برای این که می خواستند بدانند، کدام یک از  هم سنگران شان قهرمان مسابقه ی جهاد و دفاع شد و پس از کسب مقام قهرمانی، دور از روزمرگی، خود را به این گوشه از دنیا رساند و غریبانه خانه کرد، اما موفق به یافتن پلاکت نشدند. آن ها نمی دانستند که اروند مدال شهادتت را به یادگار برای خود برداشت و در بایگانی خاطراتش ثبت کرد و در عوض به انتهای مقام   قهرمانی ات، پسوند گمنام بخشید. همان نام همیشگی که به آن در گلزار شهدای چمستان نور شناخته می شوی.


بخش و شهرها

خبر رسیده بود که عبدالعلی مشایخی شهید شده است، اما هیچ اثری از وی به دست نیامده، پیکر پاکش از آن جایی که مفقودالاثر شده بود، به زادگاهش بازنگشت. سال ها به همین منوال گذشت، تا این که آثار و نشانه هایی هنگام جستجو از وی یافتند و به نام شهید عبدالعلی مشایخی به رویان فرستادند و در گلزار شهدای آن به خاک سپردند.


قبور مطهر شهید عبدالعلی مشایخی و شهیدی گمنام در گلزار شهدای رویان نور

اما این پایان ماجرا نیست، بلکه خدا می خواست به دلایلی که برای خود او روشن است و ما را یارای دسترسی به درک و دریافت آن علم و دلایل نیست، یکی از دوستان عبدالعلی را به رویان بیاورد و او را در گلزار شهدای آن مأوی دهد. یکی دو سالی پدر شهید مشایخی به همان مزار مطهری که به نام پسر شهیدش بود بسنده می کرد و در کنار آن برای او مراسمات و آیین های ویژه  برگزار می نمود تا این که این بار گروه تفحص، شناسه های دقیق و روشن تری از پیکر مطهر شهید عبدالعلی مشایخی می یابند و به رویان انتقال می-دهند و در این نوبت با یقین بیشتری به نام شهید عبدالعلی مشایخی  به خاک می سپارند.
 از این پس در گلزار شهدای رویان مزار مطهری بود که به اشتباه تا به امروز شهید عبدالعلی مشایخی خوانده و شناخته می شد و از امروز هیچ کس نمی توانست هیچ نامی روی آن بگذارد جز شهید گمنام.  چه حکمتی در این داستان نهفته بود که پیکر پاک دو شهید با یک نام به گلزار شهدای رویان آورده شد؟ در هر حال این تقدیری برگشت ناپذیر بود که خدا می خواست و برای مردم رویان یک فرصت بی نظیر که بدین طریق پذیرای مردی از سلاله ی پاکی ها و طایفه ی نور باشند.