یوسفِ انقلاب








برگ چهارم: یوسفِ انقلاب

 

در میان اهالی مازندران بخصوص بروبچه های جنگ، کمتر کسی است که نام شهید یوسف سجودی را ببری و او را نشناسد؛ سرداری که متولد26 بهمن1337 در شهرستان بابل بود. از مسوولیت هایش می توان به جانشین عملیات سپاه بابل، فرمانده گردان در عملیات هایی چون والفجر مقدماتی و محرم، جانشین عملیات سپاه استان، جانشین محور، مسوول محور و... اشاره کرد. او در 26 اسفند 1363 در عملیات بدر، با نشان گمنامی، به حضرت زهرا«س» پیوست. جنبه های مختلف زندگی این شهید بزرگوار، مثنوی طول و درازی دارد. آن چه در زیر می آید کوتاه سخنی از فعالیت های انقلابی این بزرگ مرد است که به سبب تلاقی با دهه فجر انقلاب و نیز نزدیک شدن به سالروز تولد ایشان، برای تان انتخاب کردیم:

یک شب خواب دید قرآن هایی در رودخانه ی «بابل رود» جاری است و او تلاش می کند آنها را جمع کند و به خشکی بیآورد. تا قبل این خواب، یوسف آدمی معمولی بود، اما به یک باره رفتارش عوض شد. روزها را روزه می گرفت. بیشتر وقتش را در مسجد می گذراند. نمازخواندن اش هم تغییر کرده بود. خودش می گفت این خواب موتور محرک زندگی ام بود.       «خواهر شهید»

سال 56 اوج مبارزات انقلابی مردم بود. بابل هم از این قاعده مستثنی نبود. مدتی بود که متوجه شدم یوسف با عده ای رفت و آمد می کند که تا قبل از آن خیلی با آنها جور نبود؛گذاشتم رو حساب شور جوانی. یک بار همراهش به یک سفر زیارتی مشهد رفتم. از من خواست جلوی مدرسه ی آیت ا... شیرازی منتظر شخصی بایستیم. چیزی نگفتم و به حرفش گوش دادم. کمی بعد، یکی آمد و با ایما و اشاره چیزی را به یوسف فهماند. یوسف به سمتش حرکت کرد و من هم به دنبالش. دیدم سریع چیزی را از زیر لباسش درآورد و مخفیانه به یوسف داد. کنجکاو شده بودم و قضیه را پرسیدم. وقتی به جای امنی رسیدیم، یوسف عکسی را از زیر لباسش درآورد و به من گفت:«ایشان حاج آقا روح ا... خمینی هستند و الان در نجف، در تبعید به سر می برند.»         «برادر شهید»

یک بار بچه های محله ی «برج بن» در مسجد جمع شده بودند تا برای راهپیمایی و پخش اعلامیه برنامه ریزی کنند. یکی از نفوذی های ساواک این قضیه را فهمید و به آنها خبر داد. ساواک هم به محض شنیدن خبر، به محل آمد و مستقیم رفت سمت مسجد. بچه ها تا از قضیه خبردار شدند، هرکدام به سمتی فرار کرد. یوسف هم زیر ماشین بنزی که همان حوالی پارک بود، پنهان شد. جالب این که ظاهرا مأموران ساواک از صاحب ماشین می خواهند که هرچه سریع تر بنز را از آنجا بردارد، اما او هر چه می گردد، سوییچ ماشین را پیدا نمی کند. تا صبح، ساواک از جلوی ماشین رد می شد، اما یوسف را نمی دید.          «خواهر شهید»

اوایل پیروزی انقلاب، گروهک های زیادی سرکار آمده بودند و به مناظره و بحث و جدل در خیابان می پرداختند. یوسف عادت داشت وارد جمع این گروهک ها شود و با ارائه ی دلایل منطقی و محکم، جلوی تبلیغات پوشالی آنها را بگیرد. در این میان چیزی که به چشم می آمد، رفتار خوب یوسف با این افراد بود؛ طوری با آنها برخورد می کرد که بعضی از این افراد به خاطر رفتار پسندیده ی یوسف، دست از عناد برمی داشتند و انقلابی می شدند.          «دوست شهید»

برای دریافت عکس ها در سایز بزرگتر روی آن کلیک کنید