هفت تپه، قطعه ی اخراجی زمین ...!








هفت تپه، قطعه ی اخراجی زمین!!

آنجا که هستی شب را سبک و کوتاه بخواب تا نیمه شب را بر قدمگاه فرشتگان، ایستاده قامت ببندی. چفیه ات را سجاده کن تا بویی از غربت بگیری. اگر با قلبت گوش کنی، صدای زمزمه ی مردان آن دیار غریب را خواهی شنید. دست ات را قامت پیشانی ات کن و خوب ببین. دور نیست آن روزها که اینجا دروازه ی حضور در میدان عشق و ایثار بود. اینجا نمره ی ولایت مداری می دادند و هر کس 20 می شد، در کارنامه اش شهادت ثبت می کردند. راستی، باید ترحم کرد بر آنها که صفر هم نشدند تا لااقل رقمی باشند. همانها که ماندند و به نظر همه چیز شدند، غافل از این که جا ماندند از قافله ی آنان که هیچ نشدند، ولی شهید شدند.

و صد البته افسوس بر ما که در غربت، به کاروانی رسیدیم که رفته بود. آیا هنوز کسی هست تا به ما هم رقمی دهد؟

گوش کن! می شنوی؟ همیشه هنگام سحر می آیند. می شنوی صدای قدمهای شان را؟ وقتی می آیند اینجا دیگر غریب نیست. می شود شرف المکان بالمکین را به خوبی نظاره کرد.

آری، هفت تپه، این قطعه ی غریب هم می داند که شرافتش به شهدایی است که هنگام طلوعین، بر آستان خاکش منّت می نهند و غربتش را به فخری عظیم بدل می کنند. اما وقتی می روند اینجا بر غربتش می گرید تا صبحی دیگر.

هفت تپه! نالان مباش، تو قطعه ی اخراجی زمینی. تو بوی شهدایی را می دهی که از سکوی معراج تو آسمانی شدند. تو بوی شب های وداع، زمزمه دعای کمیل و ندبه، نماز شب های با اخلاص، بوی بهشت می دهی. تو برای ما مظهر قدرت و استقامت لشکر ویژه 25 کربلایی.

ما امید داریم بیرق سرخ آفتابی شده های هفت تپه بر شانه ی مالک اشترهای زمان استوار بماند و رسالت زینبی خود را درحق این قطعه ی آسمانی به انجام رسانند تا عاشورا تشنه نماند، اما یادمان می ماند شاید تقدیر پروردگار بر آن استوار است که در باطن غربت هفت تپه رازی نهفته باشد و حکمت آن آشکار نشود، جز بر آنان که اهل رازند.

و تو، اگر می خواهی اهل راز باشی و اگر نینوایی هستی، با هفت تپه همراه شو و فریاد کن:

                « سمت مرا از آب بپرسید، دریا منتظر عاشقانه هاست... »